و کیست که معجزه عشق را باور نداشته باشد!
دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۱۴ ب.ظآسمان دور سرم میچرخید و بیچاره ترین حس دنیا را داشتم، و تلوزیون! این جعبه ی واقعا جادویی مردم ِ در مسیر را نشان میداد که به نجف نزدیک و نزدیک تر می شدند و چقدر واقعی و جادویی بود این تصاویر! عشق در هر قدمی که بر میداشتند دیده می شد و من ِ جامانده ی نالان جز قطرات اشک روی صورتم هیچ نصیبی از این حادثه بزرگ برای خودم متصور نمیشدم!
شدیدا از دست خودم عصبانی بودم که یک سال را به غفلت سپری کرده و درست زمانی که باید همه چیز آماده و مهیا برای دیدار یار باشد تازه از خواب بیدار شده و کاسه ی چه کنم در دست گرفته بودم. نا امید از همه جا و همه کس این بار دیگر نه پیش سه ساله اش که رو سیاهیم را خدمت خود آقا بردم و با او عهد بستم که اگر امسال هم مرا به حضور پذیرد برای سال آینده سستی نکنم و مقدمات سفر را فراهم کنم...
و کیست که معجزه عشق را باور نداشته باشد! آنگاه که گوشه چشمی از جانب معشوق تمام معادلات جهان را بهم میریزد و قوانین دنیا را در آنی تغییر میدهد! یکسال گذشته است اما هنوز هم وقتی حال و هوای خود بعد از خریده شدن و رسیدن به خاک عراق را به یاد میاورم لرزه بر بدنم می افتد و هنوز هم باور نمیکنم که چون منی را چطور لیاقت این همه لطف از چون شمایی است آقای من...